بازگشت عاشقانه به قلم مرضیه نعمتی
پارت سی و یکم :
ساعت دوازده شب بود که پرهام داخل خانه شد. با ندیدن الهه به سمت آشپزخانه رفت. سرش را زیر شیر آب گرفت و ناگهان صدایی از پشت سرش شنید:
ـ کجا بودی؟
برگشت و الهه را دید:
ـ هنوز نخوابیدی؟
بوی سیگار تندی مشام الهه را آزرده کرد.
ـ دهنت چرا بوی سیگار می ده؟
ـ کی؟ من؟ من غلط بکنم دهنم بوی سیگار بده.
ـ پرهام! از دروغ متنفرم میدونستی؟
ـ قربون تنفرت برم.
ـ پرهام! من اعص
مطالعهی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۴۱۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Tamanna
00به نظرم الهه اونقدر هم عاقل و باسیاست نیست چون همش مثل بازجوها تو آشپزخونه ست همون اول میگفت دلیل سیگار کشیدنت چیه؟ نمیدونم شاید من خوش خیالم فکر میکنم همه مردا همینقدر صادق و خوبن که اینجوری جو